۱۳۷۷

از یادداشت‌های پروانه فروهر ـ ۱۳۷۷

سرکوب، سازمان زنان آزادی‌خواه و

پدیده‌ی سرکوب را باید در ظرف زمان و مکان سنجید. نه در ایران پریشان‌حال، در جهان ملت‌ها، تاریخ نشان می‌دهد خشن‌ترین یکه‌تازی‌های فراگیر هیچ فرجامی جز فروریزی نداشته‌اند و زمانی فرامی‌رسد که قلدری، زندان و شکنجه و حتی اعدام رنگ می‌بازد و در صف مبارزان راستین راه آزادی نمی‌تواند رخنه‌ای ایجاد کند.

شاید، در آغاز کار، توطئه در سایه‌ی بلند شعارها می‌توانست پنهان گردد و بسیاری بدان امید که آسیبی به حرکت جمعی مردم برای رسیدن به بهروزی وارد نیاورند دندان بر جگر می‌نهادند تا به باور ناب مردم کمترین خدشه‌ای وارد نسازند؛ ولی امروز، پس از گذر سنگین نزدیک به بیست سال، با تجربه‌های تلخی که به‌دست‌آمده، ترفندها هر قدر استادانه و برخوردار از تمامی قانونمندی‌های روان‌شناختی مردم باشد، بر دایره می‌افتد و واکنش خودجوش و غریزی، ولی برخوردار از خِرد تاریخی در پی می‌آورد.

از این‌ها گذشته، سردمداران جمهوری اسلامی پس از شبه‌کودتای سی‌ویک خرداد ۱۳۶۰ آنچه در چنته داشتند بی‌محابا بر سر این مردم باریدند و حتی مرزهای شناخته‌شده‌ی وحشت و یکه‌تازی را شکستند و این روند را سال‌ها دنبال کردند. آنچه امروز شما از دور و ما در درون شاهد هستیم نتیجه‌ی ایستادگی‌ها و افت‌وخیزهای سهمگین این سال‌هاست و آسان به دست نیامده تا مردم آسان بگذارند از کف برود. حتی در میان کسانی که در پی همه‌ی آن رویدادها از صف حکومتگران بریده و ندای آزادی‌خواهی سر داده‌اند، شاهد واکنش‌های اثرگذار هستیم ــ حرف‌های منطقی در همان لفاف دیرینه.

خلاصه اینکه جمهوری اسلامی جان‌مایه‌ی مورد نیاز کشورداری را به‌کلی از دست داده و تلاش برای افزایش جو وحشت و خشونت از راه بگیروببند، سانسور و توقیف دیگر کاری از پیش نمی‌برد؛ به گونه‌ای که پیوسته شاهد تغییر آهنگ سخنان در همه‌ی رده‌های سردمداران جمهوری اسلامی هستیم.

زمان آن است که صمیمانه، در راستای دست‌یابی به یک شیوه‌ی مبارزه‌ی همگانی، همگام شویم و بی‌غل‌وغش در راستای رسیدن به مردم‌سالاری به گونه‌ی تنها راه زندگی انسانی تلاش کنیم. در جمهوری اسلامی، حیثیت ذاتی انسان اعتباری ندارد.

اخلاق و اندیشه جز در هوای آزاد رشد نمی‌کند. هراس از گناه، اگر آزادی به بند کشیده شود، هرگز به معنای آن نیست که گناه از صحنه‌ی حیات انسان زدوده شده است، بلکه گناه به پستوها خزیده و گستره‌ی وسیع‌تری یافته است. امروز در ایران ما، این بسترپرورش پندار، گفتار و کردار نیک، تباهی موج می‌زند. پلیدی چون خوره به جان مردم پاک‌باخته، شریف و چشم‌ودل سیر افتاده است. روزی نیست در گوشه‌ای از این گاهواره‌ی تمدن بشری پدری فرزندان خود را، مردی همسر خویش را گوش‌تاگوش سر نبرد و خود سر به بیابان ننهد و یا تن به آتش نسپارد.

حیثیت ذاتی انسان در جمهوری اسلامی اعتباری ندارد و، با هر بهانه‌ای، نام و پیشینه‌ی شهروندان مورد تعدی قرار می‌گیرد و هیچ دستگاهی هم پاسخ‌گو نیست. هر حادثه‌ای، هر قدر حساس و شکننده، در زیروبم واژه‌های تبلیغاتی رنگ می‌بازد.

در فضای آشفته‌ی ایران، جنگ قدرت میان طیف‌های حاکم بالا گرفته و هر یک می‌کوشند تنور سرد و بی‌رمق انتخاب خبرگان رهبری را، که هنری جز پای‌مال حقوق و حیثیت ذاتی انسان ندارد، با هر ترفندی گرم کنند و، با هزینه‌تراشی‌های سرسام‌آور، به یک گروه اجتماعی کم‌شمار امتیاز ویژه‌ای دهند.

***

هویت فردی و اجتماعی زن در درازای تاریخ نزد ملت‌های گوناگون با فرهنگ و سنت‌های ویژه در برخورد با توفان‌های بسیار بوده است؛ و فشارهای ناشی از این توفان‌ها سبب گردیده که خویشتن سرشتی و خویشتن پرورشی زن با یکدیگر ناهماهنگ باشند.

اختلال در هماهنگی و رشد طبیعت درونی زن با شرایط بیرونی سبب تبدیل خود واقعی به خود دروغین گردیده است؛ و در نتیجه، زن به جای زیستن و رشد کردن و شکوفا شدن ناگزیر در اندیشه‌ی جلب توجه و تأیید دیگران برآمده و به جای روی‌آوری به ارزش‌های درونی و راستین به معیارهای بیرونی و ارزش‌های جامعه‌ی مردسالار توجه کرده و، از این راه، بزرگ‌ترین ستم را بر روان خویش روا داشته.

از سوی دیگر، همین زن پرورش‌دهنده‌ی زن و مرد فردا می‌باشد که این میراث شوم نسل‌به‌نسل در جریان است و سلامت و سربلندی انسان با گذشت زمان کم و کمتر می‌شود. به زبانی دیگر، وقتی زن راضی، شکوفا و بالنده نیست، نسلی بالنده به‌بارنمی‌آورد.

روان‌شناسی سلطه‌ی پایدار چنین است که گروه حاکم برای کاستن از تنش و فشارْ فرودستان را با نسبت‌های ناروا و بی‌اساس شایسته‌ی آنچه دارند و در جایگاهی که قرار گرفته‌اند قلمداد می‌کنند؛ و این نگرش به‌آرامی در گروه فرودست درونی می‌شود و یک چارچوب ذهنی، یک پیش‌داوری شکل گرفته و یک واپس‌گرایی پدید می‌آید. گروه زیرسلطه قالب‌های برعلیه‌خویش را می‌پذیرد و در ارزش و توانایی خود تردید می‌کند و گروه چیره با به‌کارگیری شیوه‌های سنتی و نوین فشارْ آزادی و رهایی گروه دیگر را از او می‌گیرد؛ و از این پس، گروه چیره با تأثیر بیشتری که بر نهادهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و به‌طورکلی شکل‌گیری فرهنگ دارد هنجارها را تعیین می‌کند و گروه فرودست هم برای رهایی از فشار سنگینی که بر گرده‌اش بار شده درصدد برمی‌آید بهنجار باشد؛ و لذا در این چنبر بیشتر و بیشتر گرفتار می‌گردد و تارهای پیله‌ی بیدادگری را علیه خویش و با شیره‌ی هستی خویش می‌تند.

بنابراین بازبینی دوباره در جایگاه اجتماعی زن نه تنها بایای زنان روشن‌بین، بلکه وظیفه‌ی تمامی مردانی است که با رشد و بلوغ فکری به این نتیجه رسیده‌اند که ایجاد شرایط بسامان اجتماعی برای زن پایندان بهبود نسل و جامعه‌ی فرداست و در این خیز اجتماعی باید همگام باشند. تعارض‌های جدی زن امروز روانی، اجتماعی، و سیاسی است. باید آن‌ها را شناسایی کرد و، با برخوردی خردمندانه، در تغییر و حل آن‌ها کوشید، بی‌آنکه طبیعت زن نادیده گرفته شود و به آن پشت گردد.

باورم این است که برابری زن و مرد مبتنی بر یک ساخت ذاتی عام و مستقل از جنسیت است، آن دو لازم و ملزوم یکدیگرند و، در بطن چنین طبیعتی، «همبودی» ضرورتی انکارناپذیر می‌باشد؛ ولی چنین موقعیتی با ایستایی و درجازدن به دست نمی‌آید؛ و اگر بخواهیم نابرابری‌های سنگینی را که بر زندگی زنان بار شده از میان برداریم، باید خود کاری کنیم. تا کنون، اگر در این راستا گامی برداشته شده و کارآوری بوده، بیشتر به آشوب نمادین شباهت داشته. ما هرگز جز آنچه مردان دلشان خواسته به زنان بدهند به دست نیاورده‌ایم. به دیگر سخن، ما هرگز نستانده‌ایم، دریافت کرده‌ایم.

با نگاهی گذرا به سراسر جهان، آشکارا می‌توان به این فرایند دست یافت که در کمتر کشوری پایگاه قانونی زن همانند پایگاه قانونی مرد است و به‌طورکلی جهان هنوز و شاید تا دیرزمانی، اگر نجنبیم، جهانی است متعلق به مردان. آن‌ها کوشیده‌اند و، در این راه، از همدستی و همکاری بسیاری از زنان نیز برخوردار بوده‌اند که برتری خویش را به حقی تغییرناپذیر بدل کنند.

قانون بدون حضور زنان انشاء و تألیف شده و، چون تنها مردان در این کار سهم داشته‌اند، جانب جنس خود را گرفته‌اند و همین قانون‌ها به مرور در جامعه به اصل بدل شده؛ و بدتر اینکه بر ذهن بیشتر زن‌ها ماسیده و گریز از چارچوب ساخته‌شده کاری است کارستان، ولی نه نشدنی.

در گذشته با خود می‌اندیشیدم ناکامی‌های اندوه‌بار زن در رابط‌ه‌ی تنگاتنگ با دگرگونی کلی جامعه است؛ و آن روزهای آغازین انقلاب این انتظار شیرین در من می‌جوشید که استقرار عدالت همگانی، که پیامد شکستن همه‌ی بندهای استبداد و استعمار است، زن ایرانی را در جایگاه طبیعی او قرار خواهد داد؛ ولی نخستین برخوردها، جبهه‌گیری‌ها و تنگ‌نظری‌های خوشه‌چینان انقلاب برج عاج مرا فروریخت؛ و اکنون به این نتیجه رسیده‌ام که زنان باید خود سرنوشت خویش را رقم زنند، زیرا هیچ رویدادی به‌خودی‌خود دست‌مایه‌ای برای بالندگی آن‌ها نخواهد بود.

بیش از این هم نباید چشم به راه آینده بود. خوش‌بختانه امروز بسیاری از مردان، به‌ویژه جوان‌ترها، اگر نه به گونه‌ی ژرف و بنیادی، دست‌کم به دلیل قرار گرفتن در معرض آرمان‌های دموکراتیک به این اصل که انسان‌ها را برابر بشناسند می‌اندیشند؛ ولی به هر حال برای مرد دشوار است که بر اهمیت تبعیض‌های اجتماعی و بازتاب‌های معنوی و ذهنی آن‌ها بر زندگی زن بتواند دست یابد.

بیش از این نباید در دایره‌ی تنگ «اکنونی» زندانی باشیم، که انسانی که شور توجیه وجود خود را دارد باید خویشتن را چون ضرورت مطلق و بی‌چون‌وچرای تعالی یافتن احساس نماید؛ و در چنین شرایطی، میان خواست‌های بنیادی او و ناگزیری‌های موقعیتی، تعارضی هم اگر به میان آید از بین برداشتنی است و نمی‌تواند به گونه‌ی سدی عظیم رخ نماید.

بی‌گمان، زن با بازگشت به خویشتن خویش و نه دنباله‌روی از مرد، با دست‌یابی به قدرت نفوذ، نه کنترل و سلطه‌جویی، قدرت نفوذ از راه پرورش، سازندگی، کار و تولید اثربخش به تمامی آماج‌های بزرگ انسانی خود دست خواهد یافت.

زنی که با مشعل خرد به شناخت و ارزیابی صادقانه‌ی استعدادهای خویش دست می‌یابد و رکود و سکون را از گستره‌ی زندگی خود می‌زداید برای امنیت و راحت خویش متکی به غیر و منتظر دیگران نیست، برنامه می‌ریزد، به اجرا درمی‌آورد و خطر می‌کند و اصل تعهد آگاهانه را بال‌های پرواز و رهایی خود تلقی می‌نماید.

زنان روشن‌بین‌ باید بی‌پرده و با صداقت و سازندگی از مشکلات خود و ریشه‌های آن با یکدیگر سخن بگویند، ناپختگی سیاسی و اجتماعی همجنسان خود را با شکیبایی تحمل کنند، و به یکدیگر نیرو و توان بخشند.

***

از آنجا که توسعه و پیشرفت کامل یک کشور و رفاه جهانی و برقراری عدالت و ایمنی به همکاری یکپارچه و برابر زنان و مردان در تمامی زمینه‌ها نیاز دارد؛

از آنجا که نقش زنان در ایجاد رفاه خانواده، تربیت کودکان، و پیشرفت جامعه یک نقش عمده و کلیدی است و برابری میان مردان و زنان در تمام عرصه‌های خانوادگی و اجتماعی ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است؛

از آنجا که شناسایی و ارج حیثیت ذاتی انسان پایندان زیست آزاد ملت‌ها و شکوفایی فرهنگ آن‌ها است؛

از آنجا که پیشرفت‌های چشمگیر در گستره‌ی دانش بشری نگرش‌های کهنه و پیش‌داوری‌های ظالمانه را دگرگون کرده و قصه‌های کهنه‌ی آفرینش در حفیف داشتن زن دیگر در میان ملت‌های آگاه و آشنا با پدیده‌های نوین روان‌شناختی از کمترین جایگاهی برخوردار نیست؛

از آنجا که زندگی والاترین داد‌ه‌ی ایزدی به هر انسان است و در آفرینش هیچ تفاوتی مبنی بر کاستی و کمی و نبود در زن و مرد وجود ندارد؛

از آنجا که زن تابعی از متغیر مرد نیست و باید به او فرصت داد تا به آرزوهای آرمانی خود دست یابند؛

از آنجا که مبارزه برای رفع ستم جنسی از زنان و تأمین حقوق اساسی آن‌ها مبارزه‌ای است بر ضد استبداد و نابرابری و هر گونه محدودیت و حصار غیرانسانی؛

از آنجا که تلاشی عمیقاً آزادی‌خواهانه و حق‌طلبانه، همه‌جانبه و درازمدت در زمینه‌ی دست‌یابی به چنین هدف‌هایی ضروری است؛

از آنجا که زنان در جمهوری اسلامی از هر عرصه‌ی مهم و جدی دور نگاه داشته می‌شوند و در گستره‌ی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، و اقتصادی ستمی مضاعف علیه آن‌ها اعمال می‌گردد؛

از آنجا که حقوق اساسی زنان به‌وسیله‌ی حکومت و با اعمال قوانین و سنت‌های زن‌ستیز نقض و لگدمال می‌شود و حتی در برخی رشته‌های علمی و در ورزش استعداد و میل آن‌ها سرکوب می‌گردد؛

از آنجا که ثمره‌ی رنج و کار آنان مورد تعرض و دستبرد قرار می‌گیرد؛

از آنجا که حق اظهار نظر جدی و مؤثر در امور زندگی خصوصی و خانوادگی از زنان سلب شده است و حتی مهربانی، فداکاری، و دلسوزی آنان به گونه‌ی ابزاری در زمینه‌ی اطاعت و فروتنی مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرد؛

از آنجا که والاترین احساسات زنان در پهنه‌ی زندگی خانوادگی و در رابطه با فرزندان در حصار تنگ‌نظری‌ها و قشریگری‌های دینی لگدمال می‌شود و، به دستاویز قوانین دینی، انسانی‌ترین حق او، که نگهداری از فرزند با حمایت و پشتوانه‌ی اقتصادی بسامان می‌باشد، به‌کلی نادیده گرفته می‌شود؛

از آنجا که همه‌ی این نابسامانی‌ها و تیره‌بختی‌ها جز با الغای قانون‌های زن‌ستیز و رفع محدودیت‌های غیرانسانی و ارتقای فرهنگ و بینش عمومی جامعه نسبت به زنان و باطل شمردن اندیشه‌ها و افکار واپس‌گرایانه و جاهلانه امکان‌پذیر نیست؛

از آنجا که رفع نابرابری‌های شرم‌آور و تأمین حقوق اساسی و انسانی زنان نه فقط عدم تسلیم آن‌ها به شرایط اسارت‌بار و افزایش مبارزه‌ی پیگیر در تحقق حقوق خود، بلکه آگاهی و همبستگی زنان در گسترش این پیکار حق‌طلبانه و نیز یاری و حمایت آگاهانه‌ی مردان ضروری است؛

نجات جامعه در گرو درک این مهم است که فرصت برابر یک حق است و نه امتیاز و برای دست‌یابی به آن نباید در انتظار بذل و بخشش‌های سیاست‌بازان و تبلیغاتچی‌های گزافه‌گو بود، رهایی زن جزئی از رهایی انسان است و مردان آزاداندیش باید خود را هم‌سنگران این پیکار برای آزادی و عدالت بشناسند و به‌راستی به دگرگونی عمیقی در زمینه‌ی تصحیح و بهبود باورها و پیش‌داوری‌های در درازای زمان سنگواره‌شده نیاز است.

ما را، «سازمان زنان آزادی‌خواه» را برای رسیدن به یک زندگی راستین، که شایسته‌ی هر انسان آرمان‌خواهی است، یاری دهید.

***

حاشیه

زنان، که اغلب به تحمل فشارهای روحی، جسمی، و روانی محکوم هستند، چاره‌ای جز فدا کردن عمل سراغ ندارند. ابتکار از حقوق مرد است و نقش زن صبر و به انتظار نشستن.

در جامعه‌ای که زنان مضمون اصلی شخصیت خود را از دست داده و از خصایل انسانی تهی شده باشند و یا به یک شیء بدل گردیده باشند…

جنبش‌های رهایی زنان، که در سال‌های اخیر از لحاظ گستردگی، نیرو و بالندگی و کمال‌جویی به ابعاد تازه‌ای دست یافته‌اند، اینک وظیفه‌ی غرورآفرین تبیین ارزش‌های متکی به سهم جدید زن را نیز عهده‌دار هستند.

این مهم می‌کوشد تا با نفود به عمق ویژگی‌های واقعی زیستی روانی زن پرده از علل تحریف‌هایی که انجام گرفته بردارد. رشد نهضت‌های آزادی‌بخش زنان در سراسر جهان بی‌تردید مدیون نوشته‌ها و پیکارهای زنان و مردان آرمان‌خواه است بر علیه تبعیضی که نظام‌های اجتماعی گوناگون بر آنان روا داشته‌اند و طی هزاران سال تاریخ بشری دنباله یافته است، ثمره‌ی ایستادگی بی‌صدا، ولی پیگیر در برابر تحقیر و سرکوبی که زنان در گذشته و امروز تحمل کرده‌اند و نیز بیانگر قدرت و تلاش تازه‌ای است که بر علیه ستم و ظلم در حال انسان‌های به‌ستوه‌آمده سال‌ها انباشته و امروز فوران یافته است.

امروز، در سایه‌ی نظرات علمی ناظر بر ساختار اجتماعی، فرهنگی، و اقتصادی جامعه و رابطه‌ی آن با طبیعت انسان، دیگر وجود طبیعت ذاتی ثابت و تغییرناپذیر را نمی‌توان پذیرفت. ویژگی‌های انسانی کیفیاتی است که نسبت به محیط و شرایط تولد و زیست افراد تغییر می‌کند و رنگ می‌پذیرد و تکامل می‌یابد. بنابراین خصلت انفعالی زنان و گرایش تهاجمی مردان عنصرهای غریزی طبیعت آن‌ها نیست، بلکه پدیده‌های ریشه‌داری از تاریخ و تمدن است که محیط و حیات اجتماعی انسان‌ها نقش عمده در تکوین آن‌ها ایفا کرده است.

تبعیض میان زن و مرد شخصیت هر دو را به بیراهه می‌کشد و رشد واقعی آنان را سد می‌کند.

تاریخ ایران نمونه‌های بسیاری از مقاومت‌های زنان، که از قدرت و ابتکار آنان در دوره‌های مختلف پیکار حکایت می‌کند، در دسترس قرار می‌دهد.

نگاهی به شورش علیه قرارداد رژی، جنبش فراگیر مشروطه‌خواهی، نهضت ملّی صنعت نفت، و واپسین رویداد بزرگ تاریخ عصر کنونی، انقلاب بهمن ۱۳۵۷، گواه این مدعاست که زنان در زمینه‌ی پیکارهای ملّی سرازجان‌نشناخته…